دشت نينوا از دل زينب در شام غريبان بگو
امان از دل زينب دشت نينوا از دل زينب در شام غريبان بگو خبرگزاري فارس: شب عاشورا با خيمههاي سوخته و تاريكي بغضآلود خود، شام غريباني را رقم ميزند كه زينب سلام الله عليها با اين همه مصيبت جانكاه، به ياري اهل حرم ميشتابد و به امام خود دلداري ميدهد و به راستي بايد گفت؛ امان از دل زينب!!! به گزارش خبرنگار باشگاه خبري فارس�توانا�، ديگر از آن همه سرو صدا و ولوله خبري نيست ، گويا دشت نينوا به خوابي سنگين فرو رفته است، اما در دل زنان و كودكان آل طه غوغايي است، شب عاشورا با تاريكي خود در راز و نياز زينب شريك ميشود و زينب در اين شرايط نماز شب خود را با حالتي نشسته اقامه ميكند تا نشان دهد اين شهادتها براي ستون اسلام ،نماز، بوده است، از اينجاست كه عاشورا در دل تاريخ ميماند، چرا كه اگر زينب سلام الله عليها نبود ، عاشورا نيز نبود. در عصر عاشورا نزديك غروب آفتاب، هنگامي كه دشمنان با يورش وقيحانه خود دل اهل حرم را به لرزه درآوردند، زينب سلام الله عليها از امام سجاد عليه السلام كسب تكليف كرد و گفت �اي يادگار گذشتگان و پناهگاه بازماندگان ! خيمههاي ما را به آتش كشيدهاند، در اين باره چه فرمان مي دهي؟، امام علي بن حسين عليه السلام فرمود �فرار كنيد.� در اين وقت زنان و كودكان خاندان آل رسول صلي الله عليه و آله با حالتي گريان سر به بيابان نهادند، اما زينب سلام الله عليها، اين شيرزن فاطمي، در آن هنگامي كه آتش خيمه ها شعلهور بود ، دست بر سر كوبان به آسمان نگاه ميكرد و درون خيمه ميرفت و باز ميگشت، چرا كه امام سجاد عليه السلام درون خيمه بود و توان آن را نداشت كه از خيمه بيرون بيايد. عمه سادات با حالي زار و نگران از آينده، به دنبال طفلان و امانتهاي برادرش است كه بعد از ظهر، پس از يورش لشكريان از خدا بي خبر كوفه به زنان و كودكان، براي به دست آوردن زيورآلات آنها به عنوان غنيمت جنگي، به اطراف دشت نينوا گريختند تا شايد از دست اين سگ صفتان آرامش داشته باشند. زينب سلام الله عليها همه را به گردهم جمع ميآورد، ولي انگار از دو طفل حسين عليه السلام خبري نيست، باز در اين بيابان كرب و بلا به جستجو ميپردازد و ميبيند، اين دو طفل دست در گردن يكديگر گذاشته و به خواب فرو رفتهاند، ولي هر چقدر آنها را صدا ميزند، بلند نميشوند، چرا كه روح آنان به علت ترس از بدن جدا شده و به ملكوت پرواز كرده است. در اين حين به گذشته بر ميگردد؛ هنوز شش سالش نشده بود كه نزديك رحلت پيامبر، صلي اله عليه و آله، خدمت جدش رسيد و از خواب پريشان خود تعريف كرد �اي رسول خدا! ديشب خواب ديدم، باد شديدي وزيدن گرفت و همه دنيا را تاريك و سياه كرد، آن باد مرا از سويي به سوي ديگر انداخت، تااينكه چشمم به درخت بزرگي افتاد ، از شدت وزش باد به آن درخت پناه بردم ، ولي باد آن را ريشه كن كرد و بر زمين انداخت ، آن گاه به يكي از شاخه هاي نيرومند آن درخت پناه بردم ، ولي باد آن را نيز قطع كرد، پس از آن به شاخه ديگري پناهنده شدم و آن را نيز باد در هم شكست،، سرانجام به دو شاخه متصل به هم از آن درخت، چنگ زدم ، باد آن دو را نيز درهم شكست، در اينجا از خواب بيدار شدم.� رسول خدا صلي الله عليه و آله كه اشك از چشمانش سرازير شد، در اين هنگام به دخترش زينب سلام الله عليها فرمود � اي نورديده! آن درخت جد توست كه به زودي تند باد اجل او را از پاي در ميآورد، آن شاخه نخست كه به آن چنگ زدي مادرت ، زهراست! شاخه دوم پدرت علي است و آن دو شاخه به هم متصل برادرانت حسن و حسين هستند كه در سوگشان دنيا تاريك ميشود و تو لباس سياه بر تن ميكني.� و اكنون نيم قرن از آن موقع گذشته است، زينب سلام الله عليها كه براي ايفاي مسئوليت بزرگ و پيام رساني از دوران كودكي تحت تربيت پيشوايان معصوم قرار گرفته بود، پس از شهادت برادرش عهده دار سرپرستي زنان و كودكان است. عمه با اينكه در سن 55 سالگي قرار داشت و حدود 5 ماه از وطن خود دور شده بود، و در مدت كمتر از نيم روز تعداد زيادي از برادران ، برادرزادگان ، عمو زادگان خود را در مقابل چشمانش با بدترين و فجيع ترين شيوه از دست داده بود و سوگ هر يك از آنان كافي بود ، هر انسان قوي و نيرومندي را به زانو درآورد؛ وظيفه داشت در چنين شرايط جسمي و روحي در ميان دشمن و در حال اسارت كه قلم از بيان آن عاجز است به پيام رساني خون شهيدان كربلا و پرستاري از امام زمان خود، حمايت و دفاع از زنان و كودكان اهل بيت بپردازد. زينب كبري سلام الله عليها به خوبي ميدانست كه بايد از امام سجاد عليه السلام به نحوي محافظت كند تا سلسله امامت با مرگ برادرزاده خاموش نشود و هرگاه دشمن قصد جسارت به امام سجاد عليه السلام را داشت، ايشان يك تنه در برابر دشمن ميايستاد و با سپر كردن خود راه هر گونه تعرض به امام را ميبست. شب شام غريبان اهل بيت است كه از يك سو بدن هاي زخم خورده و سر از بدن جدا شده شهيدان بر روي خاك فتاده و از سوي ديگر زنان مصيبت زده، و از طرفي بانوي دل شكسته نزد تنها يادگار برادر در خيمه هاي سوخته او را دلداري ميدهد. از فرط خستگي ناگه خوابش ميبرد و در عالم رويا مادرش را ميبيند و ميخواهد شكوه عاشورا را پيش مادر بيان كند كه فاطمه ميفرمايد � تاب شنيدن ندارم، هنگامي كه سر از بدن فرزندم حسين جدا ميكردند من حاضر بودم، اكنون برخيز و سكينه را پيدا كن.� زينب برخاست، هر چه سكينه را صدا كرد او را نيافت ، سپس با ام كلثوم به دنبال او گشتند و در نهايت عزيز پدر را نزديك قتلگاه پيدا كردند كه دستش را به سينه پدر چسبانده بود و با جسم بي سر، درد و دل ميكرد. عمه سادات دردانه حسين را در آغوش گرفت و از او پرسيد � چگونه پيكر پدر را پيدا كردي؟ � طفل حسين عليه السلام جواب داد �آن قدر بابا بابا كردم كه ناگهان صداي پدر را شنيدم كه گفت؛ بيا اينجا! بيا اينجا! من اينجا هستم� آري زينب با اين شرايط بايد جواب طفلان اهل حرم را ميداد، يكي ميگفت ؛ عمه سيلي خوردهام ، ديگري ميگفت؛ عمه دامنم آتش گرفت و پايم سوخته است،آن طفل ديگر نيز سراغ پدر را از او ميگيرد. عمه چقدر سخت است، شرايط بر تو و اين همه اندوه و غم كه بر تو چيره گشته است، عمه! بازگو كن از مصائب شام غريبان آل طه و يس، بگو از تشنگي كودكان در شام غريبان هنگامي كه آب برايشان آورده شد، ولي حاضر نبودند لب به آب بزنند و ميگفتند �چگونه آب بياشاميم با اين كه فرزند رسول خدا را با لب تشنه شهيدش كردند.� بگو از آن هنگامهاي كه آب را به سكينه دادند تا بياشامد، ولي او دوان دوان به سوي قتلگاه حركت كرد تا باباي تشنه لبش را پيدا كند و با قطرهايي آب او را سيراب گرداند. بگو زينب! چگونه عزيزان مي توانستند، آرام بگيرند و به جاي اشك ، خون از چشمانشان سرازير نشود، در حالي كه اجساد جان باختگان حسيني بر خاك گرم كرب و بلا افتاده است. زينب جان! لب به دعا بازكن! چرا كه يوسف زهرا فرموده است؛ هرگاه فرج ظهورم را از خدا خواستيد، خدا را به عمه ام زينب قسم دهيد تا در ظهور تعجيل فرمايد. آري زينب، عمه سادات! دعا كن تا مهدي فاطمه، فرزند حسين ظهور كند تا اين منتقم خون سالار شهيدان با خونخواهي خود، دل شما را شاد سازد و دل شيعه را پس از 14 قرن التيام بخشد.
پنجشنبه 25 آذر 1389 - 11:19:37 PM